شعر امروز دنیا توجه خاصی به خواننده دارد. شاعرها
حتی تا همین قرن پیش و در ایران خودمان شاید تا هنوز بیشتر به خودشان مشغولاند و
گاهی هم خود را بالاتر از خواننده گذاشتهاند یا میگذارند. اینکه امروزه توجه
بیشتری به خواننده میشود نوید روزهای بهتری را در شعر میدهد. یک مثال ساده بزنم.
همیشه گفته میشد که شاعر زحمت میکشد و هر شعر روندی را طی میکند تا در نهایت به
صورت شعر دربیاید. از قدیم هم مقام شاعر شاخص بود. همین تصور سطر اول هدیه خدایان
است خود نشان از موقعیت شاعر در بین دیگران میداد. اما هیچ کس در مقابل توجهی به
خواننده نداشت. حتی شاعرها از خودشان نمیپرسیدند چه کسی خواننده ی من خواهد بود.
حال آن که خواننده هم به همان نسبت زحمت میکشد. همین که بخواهد جهان شاعر را
بشناسد. اصلا خواندن شعر خود روندی را طی میکند که زیاد هم ساده نیست. یعنی شعر
اول زیر چشمان خواننده بازتاب پیدا می کند و بعد بایدآن را درک و در روح خود
دوباره خلق کند،البته اگر شاعر خوش شانس باشد. این کار هم به خودی خود اتفاق نمیافتد.
اگر قرنهاست خوانندگان شعر این زحمت را به خود دادهاند و شعر خواندهاند نه به
خاطر شاعر که به خاطر جوهر شعر بوده است. خواندن شعر شوری درونیست و بستگی به آدمها
دارد. منظورم این است که این شور خواندن شعر چیزی ارثی نیست که از ابتدا در نهاد
بشر گذاشته باشند. البته تعلق خاطر به زبان وجه مشترک شاعر و خواننده است که میتواند
این دو را به هم نزدیک کند.
شور خواندنِ شعر امری ست فردی و یک خواننده خوب شعر
باید همیشه برای سوالهای زیر جوابی داشته باشد. چرا این شعر را دوست دارم؟ چرا آن
شعر آینه روح من شده است؟ شوری که در این شعر میبینم همان شوری ست که شاعر در
هنگام سرودن داشته است؟
حرف دیگری ندارم جز اینکه عنوان این نوشته را تکرار
کنم:
"مستمع صاحب سخن
را بر سر ذوق آورد".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر