ناما جعفری
Namajafari1@gmail.com
رفیقان من پرندگانی هستند که،اعضای دردمندشان،مناسباتِ جادویی جهان است.این نامه
را در پاسخ به نامه ی پرنده ی ی از رفیقانم نوشتم،کسی که رفیق است و می ماند تا
عطرهای سرخ از سینه ام رسیدن شوند.سه نقطه می گذارم جایش را
"شما می توانید نام
خودتان را به جای این نقطه ها بگذارید"
... عزیزم.
(این می تواند یک نامه در جواب
نوشته های تو باشد،نوشته ها نه دوستی)
مثبت بینی تو،آشفتگی ست.یعنی
مثبت بینیت یکپارچه نیست و این یعنی ما همگی یک مثبت بینی آشفته هستیم.اما همین جا
چند سطری باز می کنم برای "مثبت بینی،آشفتگی،رادیکال،بی هویتی،دیکتاتوری،لجن
پراکنی و تخریب"-فيسبوك با تمام مشکلاتش،خوبيش اين است که ميفهمي دور و بريات
چقدر سطحي و تباهن،هر چقدر تو به باغ های جمعیت انسانی فکر کنی،آن ها می
سوزانند.ما نوشته هایمان را بر کبودی یک نفره می بندیم.جمع تسویه حساب شخصیش را با
ما می کند.مارکس اشتباه کرد چون فکر نمی کرد پیشاهنگ طبقه انقلابی مجبور است کلی
وقت رو پای چسناله و جواب دادن به ادعای واهی و دستکاریهای تاریخی تلف کند.ما همگی
شکنجه هستیم.ما همگی پارانویا هستیم،ما همگی روان گیسختگی،یک غم بزرگ هستیم،ما همگی
اعدام هستیم،ما همگی ماورای طبعیه قدرت هستیم،ما همگی لجن هستیم در پراکنی،تخریب.ما
همگی دیکتاتورهای بی زور هستیم هنگام نشستن روی سنگ دستشویی.
"... جان"-دوستان ما ابلیسان درون خودمان هستند،کنش های هیستریکی ذهن هایمان در بی هویتی.شک های بزرگ تو،لبریزی یک سرشاری ست در رویارویی با هوای که در نفس می کشیم.گاهی فکر می کنم،همه انرژی ما رو با استالین گرفتند و این حوصله ی لنین و تروتسکی رو حتی پس از مرگ سر برد. گرامشی به قرص اعصاب متوسل شده و آلتوسر زنش را کشت.من میان شکنجه ها،دچار انسدادِ به آخر رسیدن،نشدم،اما در برخورد با دوستان رادیکال به تکرار غمم رسیدم.
"... جان"- از جا کنده شدیم. اگر کسی نکشتمان اما رفیقانمان کشتنمان.آنان که ساکن چنین دریایی نبوده اند نمی دانند چگونه بادهای آبی هرشب نمای شهرهای بزرگِ اعماق را چین می اندازند و فرو می غلتند.
"... جان"-دوستان ما ابلیسان درون خودمان هستند،کنش های هیستریکی ذهن هایمان در بی هویتی.شک های بزرگ تو،لبریزی یک سرشاری ست در رویارویی با هوای که در نفس می کشیم.گاهی فکر می کنم،همه انرژی ما رو با استالین گرفتند و این حوصله ی لنین و تروتسکی رو حتی پس از مرگ سر برد. گرامشی به قرص اعصاب متوسل شده و آلتوسر زنش را کشت.من میان شکنجه ها،دچار انسدادِ به آخر رسیدن،نشدم،اما در برخورد با دوستان رادیکال به تکرار غمم رسیدم.
"... جان"- از جا کنده شدیم. اگر کسی نکشتمان اما رفیقانمان کشتنمان.آنان که ساکن چنین دریایی نبوده اند نمی دانند چگونه بادهای آبی هرشب نمای شهرهای بزرگِ اعماق را چین می اندازند و فرو می غلتند.
جوان که بودم یعنی حدود چهار سال پیش گاهی برایتان مینوشتم و شما هم یکی دوبار با اکراه درجش کردید. هنوز هم آمادهام چیزی بپراکنم که امیدوارم لجن نباشد. بعد، مدتی نبودم و بودم و خلاصه امروز اینجا را یافتم و . . . خوب بود. سیگاری گیراندم به سلامتیتان؛ همینجا کنار جوب.
پاسخحذفجوان هستی پیمان جان،تا سیگارهای کنار جوب هست،یعنی جوانی هم هست.خوشحالم که دوباره اینجا می بینمتان..به سلامتی توییتر
پاسخحذف